از آنجا که آزادی چون یکی از ارزش های اساسی اجتماعی، در قرون اخیر مورد توجه ویژه قرار گرفته است، بحث درباره آن چون یکی از مبانی ارزش شناختی، ما را ناگزیر می گرداند که به طور مقدماتی، درباره مسئله دیگری به بحث بپردازیم و آن، رابطه میان ارزش‌های الهی و ارزش‌های بشری است.
 
در این خصوص، چنان که در بررسی رویکردها در فصل اول اشاره شد، برخی از محققان به انفصال کامل و غیر قابل جمع بودن ارزش‌های الهی و بشری حکم کرده اند، چنان که نظام دمکراسی را شرک آمیز و ناسازگار با اسلام دیده اند (1) یا شورا و دمکراسی را در مبنا، وسایل و غایات متفاوت و غیر قابل جمع دانسته‌اند (2). از سوی دیگر، برخی برآنند که ارزش های بشری را می توان از مبنای ایدئولوژیک آنها جدا نمود و آنها را چون روش به مبنای ایدئولوژیک اسلام پیوند زد، چنانکه دمکراسی را چون روش با اسلام قابل جمع دانسته‌اند (3).
 
اما هر یک از این دو موضع قابل انتقاد است. موضع نخست، یعنی حکم بر انفصال کامل و غیر قابل جمع بودن ارزش های بشری با ارزش های الهی با مشکلات زیر روبه روست:
 
اول اینکه اسلام در این دیدگاه چنان جامع در نظر گرفته می شود که نیاز به هرگونه مراجعه به منابع دیگر را بی وجه می سازد. از این رو گفته می شود که اگر اسلام ما را به پیروی از سخن بهتر فرمان داده، مصداق سخن بهتر را به خود اسلام محدود کرده و اختیار تعیین و تشخیص آن را به انسان نداده است: «به این ترتیب، گرچه قرآن انسانها را تشویق می کند که سخن های گوناگون را بشنوند و سخن بهتر را برگزینند، اما در همین حال، سخن بهتر را معرفی می کند و دست انسان را در تعیین و تشخیص آن باز نمی گذارد» (4).
 
آیا اگر انسان در تعیین و تشخیص سخن بهتر در میان سخن‌های گوناگون اختیار نداشته باشد، تشویق به شنیدن سخنان گوناگون، لغو و بیهوده نخواهد بود؟ به علاوه آیا انتخاب خود اسلام به عنوان سخن بهتر، فرع بر آن نیست که آدمی در تعیین و تشخیص سخن بهتر، قابلیت و اختیار داشته باشد؟ از این گذشته، اسلام برای خود جامعیت دایرة المعارفی قائل نشده، به نحوی که هر سخن جزئی و فرعی را نیز در خود داشته باشد، تا پیروان خود را از گزینش سخنان خوب در نزد دیگران باز دارد بلکه به عکس، حتی بر این امر، تشویقی بامسما و به مورد نیز کرده است: «حکمت را در هر جا که باشد فراگیر که گاه در سینه منافق باشد و در آنجا آرام نگیرد تا بیرون آید و با همانندان خود در سینه مؤمن جای گیرد».
 
این حکمت، اعم از نظری و عملی است و بنابراین اگر در عرصه ارزش ها و حکمت عملی، انسان ها و حتی بدترین آنها که منافقانند، به نکته ای درخور راه یافته باشند، باید آن را برگرفت و به ارزش های الهی که به تعبیر عجیب حضرت امیر (علیه السلام) همانند آن حکمتی است که در نزد بشر یافته شده، ضمیمه نمود.
 
دوم این که شیوه خود پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) نیز همین بوده است که در مواجهه با فرهنگ جاهلی عربستان به طرد کامل آن نپرداخت بلکه برخی از آداب و حکمت های عملی رایج در آن فرهنگ را با دیدۂ تصویب نگریست و آنها را برگزید و مشمول احکام اسلامی قرار داد که از آنها به «احکام امضایی»، در برابر «احکام تأسیسی» تعبیر شده است. همین شیوه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، همواره باید به کار گرفته شود، چنانکه سخن حضرت امیر (علیه السلام) نیز دعوت به همین امر است.
 
حال، اگر در زمان کنونی، در فرهنگ معاصر غرب، پاره ای حکمت های عملی در ارزش های انسانی آشکار شده باشد، اخذ آنها و ضمیمه کردن آنها به ارزش های الهی، نه تنها مذموم نیست بلکه ممدوح است و می توان گفت که مورد نظر شارع بوده است.

موضع دوم، یعنی جدا ساختن ارزش های انسانی از مبانی ایدئولوژیک آنها و پیوند زدن میان آنها و ارزشهای الهی نیز قابل انتقاد به نظر می رسد. در این جا تصور بر این است که ارزش های انسانی به منزله روش، با مبانی فکری اسلام تلفیق می گردند. انتقاد بر این موضع، ناظر بر آن است که روش ها اموری خنثی نگریسته می شوند، به گونه ای که می توان آنها را از مبانی فکری مربوط جدا نمود، بدون آن که تأثیری از مبانی مذکور بر آنها باقی مانده باشد. اما تصور خنثی بودن روش ها قابل دفاع نیست. گاه روش ها ممکن است به میزان کم یا زیاد تحت تأثیر مبانی فکری خود باشند. در مواردی که این تأثیر، قابل اغماض نباشد، پیوند زدن میان آنها با مبانی فکری نظام های دیگر، می تواند منجر به عدم انسجام گردد. به این ترتیب، دو موضع مربوط به رابطه ارزش‌های انسانی و الهی، یعنی انفصال کامل آنها یا الحاق ارزش های انسانی به منزله روش به ارزش‌های الهی، هیچ یک قابل قبول به نظر نمی رسد.
ادامه دارد..
 
پی‌نوشت‌ها:
1. جوادی آملی، ۱۳۷۵، ص ۱۱۶
2. مدکور، ۱۴۱۱ / ۱۹۹۰ ، ص ۲۱۸
3 عزتی، ۱۳۷۸
4. جوادی آملی، همان مأخذ، ص ۱۹۱
 
منبع: درآمدی بر فلسفه تعلیم و تربیت جمهوری اسلامی ایران، جلد أول، خسرو باقری، صص216-214، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، تهران، چاپ دوم، 1389